این حرف چیه که تموم نمیشه!

ساخت وبلاگ

دارم بی محلی می کنم. کاملا اگاهانه و گوشه دفتر صورتی خوشرنگم مینویسم روز چهارم. این که روزها را بشمارم یعنی منتظرش هستم ولی باز هم آگاهانه سعی میکنم این حسم را نادیده بگیرم تا برایم عادی شود.

تنها هستم. زیادی تنها هستم در واقع. متین نگران است که نکند من از حرف هایش برداشت های عاطفی کنم و من چقدر خوشحالم که رابطه ام با او، شبیه رابطه ام با بامداد نیست وگرنه تا حالا هزار بار بیشتر دعوا کرده بودیم و با دلخوری جدا شده بودیم. از آدم های ترسو متنفرم.

لاله دیروز گفت که برای بالابردن قدرت انتخاب، باید لاغر شویم و چه حرف خوبی بود این حرف. گفت که من فراتر از این جا هستم و باید بروم. گفتم که این جا گیر کرده ام و راه خوبی پیشنهاد کرد. باید تمام سعیم را بکنم و اخر این ماه ادم جدیدی شوم. باید اراده کنم و این بار محکم باشم. به خاطر همه چیزهایی که از دست داده ام و به خاطر همه آدم هایی که دلم را شکستند و من خودم را مقصر دیدم. به خاطر این که همیشه فکر کردم ایراد از من است و بابت این فکرم، هم مرا مقصر خطاب کردند. بابت همه سختی و گریه ها و دل شکستن ها...

+ نوشته شده در یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 12:10 توسط فاطمه |
تنهایی...
ما را در سایت تنهایی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1vittoriaf9 بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 25 خرداد 1396 ساعت: 14:15