بذار برات خیلی ساده توضیح بدم و امیدوار باشم که اینجا رو بخونیمن همه چیو ترک کردم و از بیرون به نظر اومد که برام خیلی راحته و بود و نبودت فرقی نمی کنه. از درون خودم دیدم که دارم دوباره تیکه تیکه میشم، برای حسی که عاقبت نداره. برای آدمی که حساسه و من نمیتونم با استانداردهای اون خودمو عوض کنم. برای آدمی که ته تهش برای من نیست. از این که ممکنه ناراحت و عصبانی شده باشی، عذرخواهی میکنم ولی به هرحال هم تو و هم من می دونستیم که این کار درست نیست و آخر و عاقبت نداره. این که باهات حرف نمیزنم یا نمیام ببینمت یا همه این چیزهایی که لازمه رو انجام نمیدم، بابت اینه که دیگه نمی تونم دوباره بیفتم تو اون مسیر. برای خودم متاسفم که دوستم رو از دست دادم ولی وقتی دوستی به عشق میرسه، تهش دو تا راه بیشتر نیست. یه عشق ممنوعه هم که یه راه بیشتر تهش نیست و چاره ای نیست...به هر حال، واقعیت اون چیزی نیست که از بیرون به نظر میاد. چیزی هم نیست که در لحظه حس می کنیم. واقعیت خیلی عجیب و پیچیده است. مثلا من تصمیم گرفتم که آدمی رو که عاشقشم رها کنم. یعنی دیگه براش نجنگم. که هر دفعه که بحث میشه دوباره خودمو نبینم که داره میشکنه و میمیره و صبح مجبوره زنده باشه. برام از مردن سخت تر بود این تصمیم ولی لازم بود. عزت نفسم و همه اون چیزایی که تو این سی سال جمع کردم برام خیلی خیلی مهم تره. خداحافظی، خداحافظیه و بی رحمه. منم ناچارم تظاهر کنم که بی رحمم. از خود جدیدم دلخور نیستم. تو هم نباش. فقط همین. تنهایی...
ادامه مطلبما را در سایت تنهایی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1vittoriaf9 بازدید : 3 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 13:52